پیام علامه اقبال به ملت افغانستان

ساخت وبلاگ

ملت افغان،قلب آسیا

 این مقاله از مجله ندای اسلام شماره76 -77 تابستان 1398 گرفته شده است.

نویسنده:امیر شعیا حجازی

    علامه اقبال لاهوری ، اندیشمندی بود که تفکر و دیدگاهش مرزهای جغرافیایی را درنوردید و در عصر حاضر به عنوان یکی از برجسته ترین متفکران اسلامی مطرح گردید. وی همواره از وضعیت فعلی دنیای اسلام اندوهگین و به دنیال راه حلی برای احیای مجد و عظمت سابق مسلمانان بود و آرزو داشت که انسان ها بسوی اسلام بیایند و مسلمانان هم دست اخوت و برادری بسوی همدیگر دراز کنند تا  دنیا امن و آرام گیرد و نفرت ها و جنگ ها از بین بروند. علامه تاکید داشت که چنین تحولی هرگز صورت نمی گیرد مگر این که مسلمانان خود را تغییر دهند و  این ممکن نیست مگر جز به بازگشت به سوی قرآن و عمل به احکام آن در سایه سنت نبوی (ص).اقبال فرا ملی و فرا قومی می اندیشید و صرفا در زبان اردو و سرزمین هندوستان تفکر خود را محدود نکرد. وی برای اینکه پیامش به مسلمانان بیشتری برسد زبان دری را به عنوان زبان اصلی شعر خود برگزید و بیشتر اشعارش را به این زبان سرود و علاقه زیادی به فارسی زبانان داشت. خاستگاه زبان فارسی خراسان قدیم در نزد اقبال بسیار محبوب بود. قسمت اعظم خراسان قدیم  امروزه در افغانستان قرار دارد . اقبال به سرزمین افغانستان و ملت افغان نیز علاقه و ارادت شدیدی داشت و در بسیاری از اشعارش به این امر اشاره دارد:

اگر چه زاده هندم فروغ چشم من است

ز خاک پاک بخارا و کابل و تبریز    (دیوان فارسی:235)

 وی در سال1933 م  به دعوت ظاهر شاه همراه با سید سلیمان ندوی و سر راس مسعود سفری به افغانستان داشت. رهاورد این سفر منظومه مسافر می باشد که اشعار بسیار زیبایی از احساسات خالص علامه را به بزرگان این سرزمین نشان می دهد. ومی ریزد .

اقبال نگاهی قابل تامل به افغانستان دارد  و در چند بیت دلیل آن را بیان می کند:

آسیا یک پیکر آب و گل است              ملت افغان در آن پیکر دل است

از فساد او فساد آسیا                            در گشاد او گشاد آسیا (همان:329)

اینکه اقبال افغانستان را مانند دل  و قلب می داند که ثبات و فسادش بر کل منطقه اثر می گذارد یادآور حدیثی نبوی است که مفهوم آن چنین می باشد: «در بدن انسان تکه گوشتی وجود دارد که اگر آن تکه گوشت سالم باشد کل بدن سالم و اگر آن تکه گوشت خراب باشد کل بدن خراب می باشد و آن قلب است».

علامه دلیل مرگ دل را کینه جویی و سبب زنده شدن دل را دین می داند:

همچو تن پابند آیین است دل        مرده از کین زنده از دین است دل

(همان:329)

وی ثبات و امنیت قاره آسیا را به ثبات افغانستان و ناامنی و آشوب آسیا را به ناامنی افغانستان وابسته می داند. چیزی که امروزه ما به عیان آن را می بینیم که چگونه حوادث افغانستان بر کل منطقه تاثیر می گذارد.

وی دو قوم از اقوام مسلمان(عرب – افغان) را دارای شایستگی های بزرگ می داند و در  بیتی به زبان اردو می گوید:

فطرت کے  مقاصد کے کرتاهے نگهبانے         یا بنده ے صحرایے یا مرد کهستانے (دیوان اردو:813)

مراد اقبال از مرد کُهستانی ، قوم افغان می باشد . وی به این قوم بسیار دل بسته و همواره آنان را توصیه می کند مانند گذشتگان خود در مسیر درست گام بگذارند تا بتوانند تقدیر خویش را بسوی خیر ببرند.

وی در شعری به زبان اردو چنین می سراید:

رومی بدلی، شامی بدلی، بدلا هندوستان                              تو بهی ای فرزند  کهستان اپنی خودی پهچان

اپنی خودی پهچان

اوغافل افغان

(دیوان اردو:805)

(روم تغییر کرد شام و هند تغییر کردند/ای فرزند کوهستان تو نیز خودت را بشناس/ ای افغان غافل خودت را بشناس)

    خود شناسی در تفکر اقبال جایگاه بسیار والایی دارد. هر قوم  و یا فردی که می خواهد تغییر کنند تا زمانی که خود را نشناسد و با  اتکا به داشته های خود و چشم بستن از کمک اغیار حرکت نکند ، هرگز پیشرفت نخواهد کرد.در ابیات دیگر این شعر علامه به سرزمین حاصل خیز افغانستان اشاره می کند و از ملت افغان می خواهد که به خود شناسی واقعی برسند  تا سربلند گردند و  توصیه دیگر اقبال اینست که علم  بیاموزند و از عمل بی علم دوری جویند تا بتوانند و دین و دنیای خود را به بهترین نحو حفظ کنند.دلایلی دیگری نیز وجود دارد که اقبال را به افغانستان علاقه مند کرده است و دو دلیل از همه قوی تر و مهمتر می باشند:

   نخست این که سرزمین افغانستان که همان خراسان قدیم است ، خاستگاه زبان دری می باشد زبانی که اقبال بدان عشق می ورزد  و سخن گفتن به زبان دری را چیز دیگر می داند و آن را بر زبان  مادری خود ،هندی برتری می دهد:

گر چه هندی در عذوبت شکر است         لیک طرز گفتار دری زان خوشتر  است

دلیل دوم وجود دانشمند و مجددی بزرگ در افغانستان هست که اقبال به تفکر و راه او آشناست و هموار اقبال از وی به عنوان یکی از بزرگان عصر حاضر یاد می کند. سید جمال الدین افغانی از شخصیت های برجسته معاصر که دامنه نفوذ افکارش به کشورهای مختلف رسید تا جایی که هر کشوری وی را متعلق به خود می داند. اندیشه های سید جمال در شکل گیری بنای فکری اقبال بسیار تاثیر گذار بوده اند و در واقع تفکر بیدارگرایانه اقبال با اندیشه های سید جمال شباهت های زیادی دارد. اقبال به سید افغانی چنان ارادت دارد که در سفر روحانی خود در منظومه جاویدنامه که به همراه پیر روشن ضمیرش - مولانای جلال الدین بلخی-  است و با شخصیت های بزرگ دیدار می کند . روح سید جمال را می بیند و در دنیای تخلیات شاعرانه در نماز به او اقتدا می کند:

رفتم و دیدم دو مرد اندر نماز                   مقتدی تاتار و افغانی امام

پیر رومی هر زمان اندر حضور                   طلعتش برتافت از ذوق و سرور

گفت مشرق ز این دو کس بهتر نزاد           ناخن شان عقده های ما گشاد

سید السادات مولانا جمال                      زنده از گفتار او سنگ و سفال

با چنین مردان دو رکعت طاعت است        ور نه آن کاری که مزدش جنت است

قرات آن پیرمرد سخت کوش                  سوره و النجم آن دشت خموش

قراتی که از وی خلیل آید به وجد              روح پاک جبرییل آید به وجد

(دیوان فارسی:271)

 علامه با سید افغان به گفتگو می نشیند. و برای وی اوضاع فعلی مسلمانان را  بیان می کند. سید جمال  با قلبی دردمند نکاتی حیات بخش برای احیای دنیای اسلام می گوید:

تو اگر داری تمیز خوب و زشت                  دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت

چیست دین برخاستن از روی خاک          تا ز خود آگاه گردد جان پاک

می نگنجد آن که گفت الله هو                     در حدود این نظام چارسو

جان نگنجد در جهات ای هوشمند                 مرد حر بیگانه از هر قید و بند

حر ز خاک تیره آید در خروش                زآن که از بازان نیاید کار موش( همان:272)

اساس و بنیاد توصیه های سید این است که به این خاکدان فانی دل نبندیم و  روش زندگی و مسلک سید جمال نیز چنین بود گرچه  وی در افغانستان به دنیا آمد اما در افغانستان نماند بلکه مدام در سفر و هجرت بود و از شهری به شهر دیگر از کشور به کشور دیگر و از این قاره به قاره دیگر می رفت تا بتواند روح خفته اهل اسلام را بیدار کند به همین دلیل گاهی سید در هند بود و گاهی در مصر گاهی در ایران و گاهی در عثمانی ، و تمام تلاشش بیداری دنیای اسلام و وحدت مسلمین بود.

سید جمال وطن را مهم می داند اما فقط در حد یک نسبت، نه در حد پرستش و ملی گرایی مطلق و برای فهم درست این مطلب خورشید را مثال می زند. نسبت خورشید به شرق و غرب  فقط یک نسبت مکانی و مربوط به طلوع و غروب است نه نسبت ذاتی و مطلق:

آن کف خاکی که نامیدی وطن                   این که گویی مصر و ایران و یمن

با وطن اهل وطن را نسبتی است                زان که خاکش طلوع هر ملتی است

اندر این نسبت اگر داردی نظر                   نکته ای بینی ز مو باریک تر

گر چه از مشرق برآید آفتاب                    با تجلی های شوخ و بی حجاب

در تب و تاب است از سوز درون                تا ز قید شرق و غرب آبد برون

فطرتش از مشرق و مغرب بری است         گر چه او از روی نسبت خاوری است  (همان:273)

و در پایان سید چنین توصیه می کند:

عالمی بی امتیاز خون و رنگ          شام او روشن تر از صبح فرنگ

عالمی پاک از سلاطین و عبید       چون دل مومن کرانش ناپدید

عالمی رعنا که فیض یک نظر         تخم او افکند در جان عمر

اندرون توست آن عالم نگر         می دهم از محکمات او خبر(همان:275)

اقبال یکی از دلایل اصلی عقب ماندگی  و مشکلات داخلی افغانستان را وابستگی شدید مردم به نظام قبیله ای می داند . قوم گرایی مطلق باعث می شود که فرد از ملیت یکپارچه خود را دور بداند و نتواند در کنار سایر قبایل و قوم ها برای داشتن کشوری با ثبات و متحد گام بردارد هر زمان که عصبیت ها و تعصبات قبایلی کم رنگ شود و مردم خود را متعلق به یک گروه بزرگ به نام ملت بدانند که فارغ از نژاد و مذهب یک هدف مشترک دارند، آن زمان می توانند مانند سایر کشورها ثبات و قدرت داشته باشند.

تا کجا در بندها باشی اسیر     تو کلیمی راه سینایی پیش گیر

لیکن از بی مرکزی آشفته روز    بی نظام و ناتمام و نیم سوز  (همان:373)

در یکی از جلساتی که در سفر افغانستان در شهر کابل برگزار گردید، اقبال گفت: «اگر شما نجات افغانستان را از من بپرسید خواهم گفت که افغانستان محتاج به مردیست که با تمام موجودیت خود این مملکت را از حیات قبیله ای خارج و به حیات وحدت ملی آشنا سازد.»(رفیقی:72،2004)

علامه اقبال تنها راه نجات افغانستان را وحدت ملی  و رها شدن از بند تعلقات و عصبیت های قبیله ای می داند:

وحدت افکار و کردار آفرین        تا شوی اندر جهان صاحب نگین  (دیوان فارسی:338)

 

مشکل دیگری که علامه در افغانستان می بیند نبود علم و ثروت می باشد اگر در جامعه ای علم صحیح و کارآمد و جود داشته باشد با تربیت نیروی انسانی می توانند از منابع متعددی که به اشکال گوناگون و جود دارند استفاده برده و جامعه را کشور را به سوی اسقلال کامل ببرند.

خطاب اقبال به دولت مردان افغانستان اینست که علم را از سینه آزادگان افغان و ثروت را از معادن سرشار سرزمین افغان بگیرند تا بتوانند همپای سایر ملل بدرخشند و قلب تپنده و حیات بخش آسیا باشند.

 علم و دولت(ثروت) نظم کار ملت است     علم و دولت اعتبار ملت است

آن یکی از سینه احرار گیر                  و آن دگر از سینه کهسار گیر (همان:171)

 

اقبال از کم همتی قوم افغان گله می کند و چند بیت از شاعر بزرگ افغان ، «خوشحال خان ختک» تضمین می کند:

اشتری یابد اگر افغان حر     با یراق و زین و انبار در

همت دونش از ان انبار در    می شود راضی با زنگ شتر (همان :329)

در واقع سخن سید جمال الدین افغان و علامه اقبال این است که  ملت افغان و تمام مسلمانان که اگر می خواهند چرخ گردون بر مرادشان بگردد، باید در ابتدا خود را تغییر دهند و از وابستگی های قومی و ملی فراتر بیندیشند و در راه علم  و عمل درست گام بردارند تا بتوانند صلح و ثبات را به جهانیان هدیه کنند.

می توان خلاصه تمام این سخنان را در این یک بیت اقبال یافت:

تری دعا سی  فضا تو بدل نهی سکتی             مگر هی اس سی یه ممکن که تو بدل جایی (دیوان اردو:802)

مفهوم بیت:با دعای تو اوضاع تغییری نمی کند تا زمانیکه خودت تغییر نکنی

 

 

 

منابع

1)          لاهوری،محمد اقبال(1382)کلیات فارسی،به  سعی و اهتمام پروین قائمی ،تهران:انتشارات پیمان،

2)          لاهوری، محمد اقبال(بی تا)کلیات اردو، لاهور، انتشارات علم و عرفان

3)          رفیقی،عبدالرئوف خان(2004)سیر اقبال شناسی در افغانستان،لاهور،اقبال آکادامی پاکستان

شعر اقبال...
ما را در سایت شعر اقبال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asreeqbal بازدید : 186 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 8:10