مقدمه
محمد اقبال لاهوري درتاریخ 3 ذيقعدة 1294برابر با 1876 میلادی در خانواده اي از طبقه متوسط برهمنان معروف کشمير، چشم به جهان گشود. نياکان او دويست سال قبل از تولد وي به دين اسلام گرويده بودند و از آن روز به بعد اين خاندان به تدين و تصوف معروف گرديده بودند. پدر اقبال مردي متدين بود و علاقه شديدي به امور روحاني و تصوف داشت .
اقبال دوران کودکی و نوجوانی را در زادگاه خود( سیالکوت) گذراند. زبانهای فارسی و عربی را در مدارس قدیمه آنجا و به روش سنتی آموخت و با مقدمات علوم اسلامی و معارف قرآنی آشنا شد.بعد از گذراندن دوره دبيرستان در دانشكده "سكاچ مشن" علامه اقبال جهت كسب مدرك ليسانس به لاهور مهاجرت نمود.در سال 1897 ليسانس خود را با موفقیت گذراند.. در مارس 1988 فوق ليسانس خود را در رشته فلسفه گرفت. در همين دوران علامه اقبال با پروفسور "تومامس آرنلد" آشنا گرديد و بسيار تحت تاثير قرار گرفت.در سال 1905به اروپا سفر كرد و 3 سال در انگلستان و آلمان به تحصيل حقوق و فلسفهی جديد و تحقيق در حكمت ايرانى و اسلامى و تفحص در تاريخ فكر و تمدن غرب مشغول بود. وي در اين مدت با استادانى چون مك تگارت فيلسوف و هگل شناس انگليسى، وايتهد، ادوارد براون و نيكلسن ارتباط نزديك داشت و با افكار كسانى چون كانت، هگل، نيچه و برگسن آشنا شد. تأثير نيچه و برگسن در فكر اقبال بسيار عميق و سازنده بود و بعدها در ساختار فكر و فلسفهی او و نيز در تصوراتش دربارة حيات و انسان و جهان برجاي ماند. وي از دوران نوجوانى با شعر و ادب اروپا انس و الفت داشت و در اين دوران بيش از همه تحت تاثير آثار گوته و وردزورث قرار گرفت.زندگي در اروپا از اثرگذارترين دورههاي زندگاني علامه اقبال است.دراين دوره ذهن و فكر اقبال شكوفايي خاصي مييابد در نوامبر 1907ميلادي در دانشگاه كمبريج ليسانس گرفت، تحت سرپرستي پرفسور "نيك تيگرت" بر روي موضوع "پيشرفت مابعدالطبيعات در ايران" شروع به تحقيق نمودبه عنوان یک شخصیت علمی ، فرهنگی و یک فیلسوف ممتاز در جهان معاصر آوازهی فراوانی دارد .(میر سروری، 1391: 10-11-12)
از لحاظ اعتقادی اقبال مسلمان سنی و حنفی می باشد «علامه اقبال در اصول از منابع چهارگانه در فقه تسنن و از ائمه اهل سنت پیروی می کند.»(میر سروری، 1391: 154). اما وی را نمی توان به یک قوم و ملیت و یا مذهب خاص متعلق دانست ، چرا که جهان بینی او به گونه ای است که از او شخصیتی جهانی ، به ویژه مشرق ساخته است . اقبال دین اسلام را تنها آیینی میداند که بشر را به سعادت دو جهان می رساند .از نگاه اقبال اطاعت کامل از تمام دستورات دینی و پیروی از بزرگان دین باعث تکامل فردی می باشد. وی در اشعارش نمونه هایی از انسان کامل برای اسوه قرار دادنشان معرفی کرده است. برخی از این اشخاص از اهل بیت پیامبر(ص) میباشند که اقبال مانند هر مسلمانی ارادت فراوان به ایشان دارد.
وجود ابیاتی که در آنها اقبال به اشخاصی به نام جعفر و صادق میتازد باعث سوءاستفاده دشمنان دین برای دامن زدن و ایجاد تشتت بین مسلمانان و فرق اسلامی گشته تا آنجایی که برخی اقبال را به دلیل سرودن این ابیات بی دین میدانند.آیا عقل سلیم این مسئله را میپذیرد که شخصیت اصلاحگری مانند اقبال دشمن اهل بیت باشد، کسی که در جای جای اشعارش اهل بیت را میستاید ؟
بسیاری را دیده ایم که از این ابیات اقبال معنی و برداشت غلط داشتهاند.این مسئله باعث شد تا در این مقاله به بیان واقعیت بپردازیم و سوءبرداشت های موجود را در حد توان کم کنیم.
پیشینه ی تحقیق
در خصوص مطلب مورد نظر به استقلال کاری صورت نگرفته است. اگرچه در باب مذهب اقبال اندیشههای تقریبی او، اشعار وحدت آفرین، و سرودههایی که با خطاب عام مسلمین فارغ از هر مذهب و گرایشی سروده است، آثار متعددی نگاشته شده است لیکن تنها کاری که مسقیما به موضوع مورد بحث اشاره کرده است مربوط به دکتر شریعتی در کتاب ما و اقبال است که در پاسخ کسانی که به وی و شهید مطهری در مورد اقبال اعتراض کرده بودند به صورت مختصر جعفر و صادق هندی را معرفی میکند.
شیوهی تحقیق
برای نیل به مقصود و اثبات مدعای نویسندگان نیاز به کاوش در آثار اقبال و کتب تاریخی معاصر میباشد، لذا شیوهی کار در این تحقیق به روش توصیفی و از نوع کتابخانهیی است.
بیان مسئله
ماهیت و هنر شعر در ابهام آفرین شاعر است که در اثر آن ذهن مخاطبش را به چالش اندازد. ابهامی که توام با تخیل و آرایه سازی باشد ابداع شاعر شمرده میشود. اما گاه اتفاق میافتد، ابهام شعر ناشی از قرائت ناقص یا دانش اندک خوانندگان یا تعمد در تفسیر نامناسب-همچون کوچه غلط دادن- یا به قصد دامن زدن به برخی شبهات است، آنگاه وظیفهی آحاد جامعه است که برای روشنگری اذهان اقدام نمایند. گاه تشکیکهایی در باب سرودههای اقبال ابراز میشود که ممکن است پایه و اساس درستی نداشته باشد ازقبیل اینکه افکار ضد شیعی دارد یا به ایراد گیری در خصوص ائمه پرداخته است و به طور خاص به انتقاد از امام جعفر صادق(ع) پرداخته است. آیا این نقدها پذیرفته است؟این جعفر و صادقی که از آن نام میبرد، کدام است؟ اصلا چنین اعتراضی بر شعر اقبال وارد است؟
ضرورت تحقیق
دنیای استکبار برای رسیدن به مقصود خویش که همان سلطه بر جهان و انسانهاست، از شگردهای مختلفی استفاده مینمایند. در این راه هیچ ابایی از تحریف واقعیتها ندارد. آنچه بستر ساز این نفوذ میشود، وجود افراد ناآگاهیاست که خواسته یا ناخواسته تربیون آزاد این دولتها میگردند. لاجرم تا زمانی که سلامت فکری و معنوی یک قوم آنها را چون ید واحده منسجم سازد هیچ ایدئولوژی نمیتواند آنها را به زانو در آورد. ساختار استوار مبانی عقیدتی اسلام همچون دژ پولادین در برابر هر تفکر منفی میتواند مستحکم باشد الا اینکه پیروان و یاران جاهل همچون دوستی خرس سبب آسیب و رخنه گردد. بیان یکسری ایرادات و اشکالات به اندیشهها ی اقبال در تعرض با امامت و خصوصا امام صادق(ع) با آن جایگاه والا و تاثیری که در پویایی فقه اسلامی داشته است، مسئلهی پیش پا افتاده و باری به هر جهت قلمداد نمیگردد. آنهم زمانی که مخالفان بلافاصله با دامن زدن به این تشکیکها تردیدها را مبدل به کینه و نزاع بین فرق اسلامی مینمایند. از این رو ضرورت دارد با پرداختن به این بحث زمینهی بروز چنین اندیشههایی را در نهاد خاموش نموده و فضای محبت و دوستی را فراهم سازیم.
اهداف
-بررسی اشعار شبهه برانگیز اقبال
-بررسی جایگاه اهل بیت در مورد اهل بیت
-معرفی جعفر و صادق از منظر اقبال لاهوری با تکیه بر آثار فارسی و اردو
-معرفی این دو شخصیت در آثار دیگر
افکار شائبه ساز
در آثار اقبال اشعاری است شک برانگیز است به گونهای که تصور بر اعتراض اقبال در حق امام جعفر(ع)است.
جعفر اندر هر بدن ملت کش است این مسلمانی کهن ملت کش است
ملتی را هر کجا غارتگری است اصل او از صادقی یا جعفری است
الامان از روح جعفر الامان الامان از جعفران این زمان
دین او آیین او سوداگری است عنتری اندر لباس حیدری است
یک شرر بر صادق و جعفر نزد بر سر ما مشت خاکستر نزد
گفت دوزخ را خس و خاشاک به شعله من ز این دو کافر پاک به
(اقبال لاهوری، 313،1382)
نخستین بار در ایران زمانی که در حسینیه ارشاد بزرگداشتی برای اقبال برگزار شد، برگزار کنندگان آن مورد اعتراض قرار گرفتند:
« اقبال از پارهای تنگنظریها و قضاوتهای شتابزدهی ابناء روزگار در این باب مصون نمانده است. باری که در حسینیه ارشاد کنگرهی بزرگداشتی برای اقبال برگزار میشود شایع میکنند که: این اقبال را که حسینیه ارشاد بزرگ میدارد میشناسید کیست؟ «یک سُنی بدکینه نسبت به اهل بیت عصمت و دشمن ولایت!» به دیوان شعرش هم ارجاع میدهند: «صاف و پوست کنده نسبت به مقام عصمت و طهارت امام جعفر صادق رئیس مذهب شیعه فحاشیهای زشت دارد و حتی ملعون میگوید: جهنم هم امام جعفر صادق را قبول نمیکند:
ملتی را هر کجا غارتگری است اصل او از صادقی یا جعفری است…
گفت دوزخ را خس و خاشاک به شعله من ز این دو کافر پاک به(اقبال لاهوری، 313:1382)
از این دست قضاوتها در باب اقبال جسته و گریخته ابراز گردیده است. اما واقعیت چیست؟پاسخ این اعتراض را از چند دیدگاه میتوان ابراز نمود.
1- اقبال و اهل بیت
احترام و حرمت اهل بیت بارها در سرودههایش بیان گردیده است:«اقبال به عنوان یک مسلمان ارادتی شدید به اهل بیت و یاران پیامبر اسلام (ص)دارد و در جای جای اشعار خود آنان را میستاید و به عنوان الگو و اسوه از ایشان یاد میکند»(اقبال لاهوری، 85:1382).
1-1-حضرت علی(رض)
علامه اقبال از حضرت علی به عنوان شیر خدا و فاتح خیبر یاد میکند و عشق او را سرمایه ایمان میداند. و اشعارش را به ذکر وی مزین کرده است:
بانوی آن تاجدار هل اتی مرتضی مشکل گشا شیر خدا
پادشاه و کلبه ای ایوان او یک حسام و یک زره سامان او(اقبال لاهوری، 84:1382)
2-1-حضرت فاطمه(رض)
یکی دیگر از اهل بیت پیامبر (ص) که اقبال از وی یاد میکند. دختر نازنین پیامبر(ص) ، حضرت فاطمه (ع) میباشد اقبال حضرت فاطمه را اسوه زنان عالم و نور چشم پیامبر میداند:
مریم از یک نسبت زهرا عزیز از سه نسبت حضرت زهزا عزیز
نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین
مزرع تسلیم را حاصل بتول مادران را اسوه کامل بتول(اقبال لاهوری، 84،1382)
3-1-امام حسن(رض)
یکی دیگر از اهل بیت که علامه اقبال در اشعارش از وی یاد میکند امام حسن میباشد . وی امام حسن را حافظ وحدت و یگانگی امت مسلمان میداند:
آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیرالامم
تا نشیند آتش پیکار و کین پشت پا زد بر سر تاج و نگین(اقبال لاهوری، 84:1382)
4-2-امام حسین(رض)
نگاه اقبال به حادثه کربلا با نگاه گذشتگان متفاوت است وی حرکت و نهضت امام حسین را احیاگر دین اسلام میداند از نگاه وی امام حسین با شهادتش استبداد را از میان برد:
و آن دگر مولای ابرار جهان قوّت بازوی احرار جهان
در نوای زنگی سوز از حسین اهل حق حرّیت آموز از حسین(اقبال لاهوری،85:1382)
2-امام جعفر صادق(رض)
در اشعار اقبال به طور خاص نام امام جعفر صادق(ع)نیز ذکر گردیده است که این خود دلیل دیگری بر عنایت ویژه ائمه خصوصا حضرت صادق(رض)است. در قطعه شعری علامه اقبال در زمان حاضر تقلید را از اجتهاد بهتر می داند زیرا آن پاکی و تقوای مجتهدین گذشته امروزه کمتر یافت میشود. و بزرگان و امامانی مانند امام جعفر صادق و امام فخر رازی دیگر وجود ندارند. معتقد است از زمانی که امام جعفر(رض) نیست آبرویی برای ملت تازی باقی نمانده است.
ذوق جعفر کاوش رازی نماند آبروی ملت تازی نماند (اقبال لاهوری،71:1382)
این اشعار به خوبی نشان میدهد که علامه اقبال و همه مسلمانان به اهل بیت ارادت تمام دارند و دوستی خانواده پیامبر(ص) را جزئی از ایمان خویش میدانند و در هر نماز بر پیامبر و خانوادهاش درود می فرستند.
3-جعفر و صادق از زبان خود اقبال
در دیوان شاعر سرودههایی است که بیانگر آنست که منظور از جعفر و صادق امام همام نیست، بلکه این اشاره به گونهای است که انگار این افراد در شبه قاره اقامت دارند.
اندرون او دو طاغوت کهن روح قومی کشته از بهر دو تن
جعفر از بنگال و صادق از دکن ننگ آدم ننگ دین ننگ وطن(اقبال لاهوری، 1382 :311)
این ابیات بیانگر آنست که این جعفر و صادق ساکنان همان سرزمین هستند و گویا مرتکب عملی گردیدهاند که باعث آبرو ریزی و خواری خلایق شدهاند. بنابراین باید دید این افراد چه شخصیتهای هستند؟
4- اشارات دیگران
به نظر میرسد تنها کسی که این این باب ورود پیدا کردهاست، مرحوم شریعتی است که با اشارهای گذرا چشمزدی به این شخصیتها دارد.«در حالی که اقبال در بیان تاریخ هند به دو چهرهی منفی از تاریخ هند اشاره کرده بوده است. و جعفر وزیر خیانتکار سراج الدوله حاکم بنگال بود و صادق، سپهسالار خائن تیپو سلطان حاکم مبارز میسور در جنوب هند. هر دو حاکم از مبارزین با استعمار انگلیس بودند و اقبال همیشه آن دو خائن وطن و ملت مسلمان را به دشمنی با دین یاد میکرد و سراجالدوله و به خصوص تیپو را به عنوان قهرمان میستود»(شریعتی،18:1380).
جعفر از بنگال و صادق از دکن ننگ آدم ،ننگ دین، ننگ وطن(اقبال لاهوری، 1382 :311)
اما توضیح کاملتر ماجرا در ذیل ذکر میگردد.
تیپو سلطان و میر صادق
یکی از اشخاصی که اقبال در شعرش او را مورد نکوهش قرار داده است، میر صادق دکنی میباشد. میر صادق از نزدیکان و درباریان ببر میسور(تیپو سلطان)بود که با عُمّال انگلیس همدست شد و به تیپو سلطان خیانت کرد و باعث شکست مسلمانان و هند گردید.
«لعل شب تاب، فخر سرزمین هند، ابوالفتح فتح علی تیپو سلطان شهید در منطقه «دیون هلی» شمال شرق منطقه معروف بنگلور در تاریخ 20 ذیالحجه برابر با نوامبر سال1750 م دیده به جهان گشود. نسبت حیدری و فاطمی از آنجا حاصل نمود که اسم پدر حیدر علی و اسم مادر ایشان فاطمه بود. تاریخ نگاران به عربیالنسل بودن ایشان گواهی میدهند...وی تعالیم دینی را از حضرت شاه ابوسعید حسنی که تربیت یافته مکتب شاه ولی الله دهلوی بود، حاصل نمود. از همان دوران کودکی فردی با جرات، تلاشگر و شایستهای بود و به زبانهای عربی ، فارسی، انگلیسی، فرانسوی، تاملی و کنتری تسلط داشت. تیپو بعد از وفات پدرش به حکومت رسید و توانست به خوبی از عهدهی آن بر آید اقدامات وی در زمینههای نظامی،تسلیحاتی،عمرانی و رفاه و آسایش عمومی مورد تحسین مورخین و حتی دشمنانش می باشد.اصلی ترین مانع بریتانیا برای نفوذ و تسلط کامل بر هند، تیپو سلطان بود. برای از بین بردن او، استعمار پیر از حربهی مخصوص خودش استفاده کرد از میان درباریان و فرماندهان تیپو سلطان عدهای با انگلیس همدست شده و اسرار نظامی و حوادث داخلی دربار را به اربابان اجنبی خود میرساندند.یکی از این افراد میر صادق بود.میرصادق رازهای سلطان را به انگلیسی ها می رساند و از جانبی سلطان را از خطرات انگلیسی ها به طور کامل بیخبر نگه میداشت و ماموریت او نیز همین بود. در جنگ معروفی که در فوریه سال1799 شروع شد و ژنرال هارس[1] فرماندهی آن را بر عهده داشت ،انگلیسی به همراه مخالفان داخلی تیپو سلطان به میسور حمله کردند. قبل از همه جاسوسان انگلیسها به دربار سلطان راه یافتند. میر صادق، پورنیا، غلامعلی لنگ و قمرالدین خان کسانی بودند که با خیانت به تیپو سلطان را ه ورود اجانب را هموار کردند و سرانجام باعث شهادت سلطان گردیدند. در لحظات آخر جنگ زمانی که دیگر مقاومت سودی نداشت یکی از نزدیکان تیپوسلطان به او گفت که تسلیم شود تا زنده بماند. سلطان جملهی تاریخی خود را بر زبان راندند:« از زندگی صدساله روبه ،زندگی یک روزه شیر بهتر است»(نارویی، 1387: 39-40-41)
پدر تیپو سلطان حیدرعلی خان بهادر بود. نیاکانش از شیوخ قریش بودند که از دهلی به گلبرگه مهاجرت کردند. جدّش، شیخ فتحمحمد، موقعیت خوبی در سپاه ایالت کَرناتِک داشت. حیدرعلی خان بهادر نیز در دستگاه نظامی راجههایمیسور موقعیت ممتازی به دست آورد و بعدها به امیری میسور رسید و به سلطان حیدرعلی خان بهادر مشهور شد. مادر تیپو سلطان، فخرالنساءبیگم، دختر میرمعینالدین از خاندان چشتیهایهند بود. تیپو سلطان در ۱۱۶۳ق در ناحیه دیونهلی در شهر سرنگاپتم، مرکز حکومت میسور، به دنیا آمد. وی هنگام مرگ پدرش در ۱۱۹۷ق، مشغول تنبیه سرکشان میسور بود و پس از آگاهی از این امر بهسرعت خود را به پایتخت رساند و مورد استقبال بزرگان سپاه قرار گرفت و به جای پدر بر تخت نشست. بیشتر زندگی تیپو سلطان به جنگ گذشت.
«...سپس انگلیسها بر علیه سلطان حیدر علی جاک میسور و جنوب هند فتنه برپا نمودند و توانستند پس از ربع قرن جنگ پسرش تیپو سلطان را در سال1799مغلوب و مقتول نمایند یکی از دلایل اصلی شکست وی خیانت یکی از عاملان داخلی به نام میر صادق بود.»(طباطبایی،27:1347)
«شکست تیپوسلطان (کهاز عمدهترینمخالفان انگلستانبود) اقتدار و نفوذ انگلیسیها را درهند بهسرعت افزایشداد. یکی از علل اصلی این شکست، خیانت و روابط پنهانی برخی از اطرافیان تیپوسلطان از جمله صادق، سپهسالار تیپو با انگلیسیها باشد که در ادبیات سیاسی مسلمانانهندی و غير هندی،چهرهایمنفور است.»(نهرو،541:1361)
اقبال اظهار تاسف کرده که ملت ما شخصیت عظیم سلطان تیپو را زود فراموش کرده، او در یک نامه نوشته است:«تیپو آخرین مجاهد مسلمان هندوستان با وی بی انصافی کردند و او را زود فراموش کردند.خودم مشاهده کردم که در جنوب هندوستان گور وی نسبت به کسانی که ظاهرا زنده نشان میدهند و مردم را فریب میدهند، زنده تر است»(محمد اکرم،120:1379)
«اقبال در اواخر اذر 1307 به مدراس رفت و سه سخنرانی در زمینهی احیای فکر دینی ارائه داد. او ماه بعد از مدراس به بنگلور رسید و با دوستان خود به زیارت مرقد سلطان تیپو رفت که در شهر سرنگاپتم واقع است و قتی اقبال به کتیبهای که بر سردر مرقد آویزان است ، نگاه کرد، گفت:«روح تیپو امروز هم اینجا جلوه افروز است و به ما را حق را نشان میدهد» اقبال با دوستان خود وارد مرقد شد، پارچهی سرخ رنگی بر قبر وی گسترده بود. پس از فاتحه خوانی به رفقا گفت: می خواهم این جا بمانم و مراقبه کنم و تا خود بیرون نیایم کسی مرا صدا نکند. همه بیرون رفتند و اقبال در مرقد را از داخل قفل کرد و تقریبا پس از یک ساعت و نیم در مرقد باز شد اقبال بیرون اومد و از گریه و زار ی در حالت مراقبه چشمانش سرخ شده بودند. دوستان وی، محسن الملک و محمد اباسیته با احترام از اقبال پرسیدند که در حالت مراقبه پیامی دریافت شد؟اقبال گفت: بلی و یکی از آنها این است: در جهان نتوان اگر مردانه زیست همچو مردان جان سپردن زندگی است(همان)
اقبال در قطعه شعری به زبان اردو افکار تیپو سلطان را با عنوان « سلطان تیپوکی وصیت »چنین بیان می کند:
ای جوی آب بره کی هو دریای تند و تیز ساحل تجی عطا هو تو ساحل نه کر قبول
صبح ازل یه مجه سی کیا جبرییل نی چو عقل کا غلام هو هو دل نه کر قبول
باطل دوئی پسند هی حق لاشریک هی شرکت میانه جق و باطل نه کر قبول(اقبال لاهوری،بی تا:58)
ای جوی آب مانند دریای خروشان باش و اگر به تو ساحل دادند آن را نپذیر در صبح ازل جبرییل به من گفت که دلی را که اسیر عقل است نپذیر باطل دنبال کثرت و تعدد است اما حق یکتاست و تو هرگز یکی بودن حق و باطل را نپذیر.
در کتاب «زندگی و مبارزات تیپو سلطان » ترجمه عبدالطیف نارویی، این ابیات به صورت شعر فارسی ترجمه شدهاند:
اکنون نهر آب شده دریای تند و تیز ساحل اگر رسد به تو ساحل مکن قبول
در بامداد روز ازل جبرییل گفت آن کو غلام عقل شد آن دل مکن قبول
باطل دویی پسند و حق لاشریک بود شرکت میان حق و باطل مکن قبول(نارویی،48:1387)
سراج الدوله و میر جعفر دکنی
یکی دیگر از کسانی که در تاریخ هند به خیانت و وطن فروشی معروف میباشد ، میر جعفر بنگالی وزیر سراج الدوله حاکم بنگال است که علامه اقبال در اشعارش از وی به بدی یاد میکند.
«میرزا محمدخان سراج الدوله(1731-1757م.)، پسر ضیاء الدین احمد حبیب جنگ و نوه دختری علیوردی خان، زمانی که به حکومت بنگال رسید تنها 25 سال داشت. این جوان شیعی حکمرانی قابل و شجاع بود و از یادگارهای او موقوفات مفصل و حسینیه بزرگی است که در مرشدآباد ساخته است. پس از استقرار حکومت بریتانیا در هند، موقوفات سراج الدوله، که تولیت آن با اخلاف دختری او بود، چون موقوفات اَوَد مورد دست اندازی و چپاول قرار گرفت. حکومت سراج الدوله مقارن است با تهاجم انگلیسی ها و فرانسوی ها برای تصرف بنگال، کودتای فرانسوی ها در حیدرآباد و تهاجم احمدشاه درانی به هند. سراج الدوله از آغاز حکومت خود، بنا به وصیت علیوردی خان به گسترش نفوذ انگلیسی ها در منطقه توجه جدی نمود. ماکرجی می نویسد علیوردی خان در بستر مرگ سراج الدوله را به هشیاری در قبال تکاپوی اروپاییان فراخواند. او هشدار داد" قدرت انگلیسی ها زیاد است؛ نخست آنها را تضعیف کن، آنگاه سایر اروپاییان مزاحمت کمتری خواهند داشت. " راجر دریک، فرمانده انگلیسی ها در "قلعه ویلیام"، در گزارش 30 نوامبر 1756 خود به هیئت مدیره کمپانی در لندن می نویسد علیوردی خان در اواخر عمر قصد داشت قلعه ها و استحکامات اروپاییان را خراب کند و رابطه آنها را با دلالان ارمنی شان کاهش دهد. در آغاز حکومت سراج الدوله، راجر دریک احداث استحکامات جدیدی را در "قلعه ویلیام" آغاز نمود و سراج الدوله با ارسال نامه ای این اقدام را منع کرد. دریک اعتنایی نکرد و به عملیات خود ادامه داد. این حرکت تحریک آمیز سبب شد که سراج الدوله در 4 ژوئن 1756 دفتر کمپانی در قاسم بازار را تعطیل کند و در 5 ژوئن راهی "قلعه ویلیام" شود. او در 16 ژوئن به حوالی قلعه رسید. انگلیسی ها به درون استحکامات خود عقب نشستند. در 18 ژوئن "قلعه ویلیام" مورد حمله نیروهای سراج الدوله قرار گرفت، در 19 ژوئن دریک و تعداد زیادی از انگلیسی ها و عوامل بومی شان با قایق گریختند و در 20 ژوئن قلعه به تصرف درآمد. سراج الدوله نام قلعه را به "علینگر"تغییر داد.داستان "حفره سیاه"، در انگلستان و سراسر اروپا جنجال فراوان به پا کرد و پایه تبلیغاتی و سیاسی تهاجم کمپانی به بنگال را پدید ساخت. ادعاهای کمپانی فراوان بود. از جمله گفته می شد در اثر سقوط "قلعه ویلیام" حدود دو میلیون پوند استرلینگ به کمپانی خسارت وارد شده است. شش ماه پس از تصرف "قلعه ویلیام" به دست سراج الدوله و چند روز پیش از ورود احمدشاه درانی به دهلی، رابرت کلایو در رأس ارتش انگلیس، که بخش مهمی از آن مزدوران هندی بودند، تهاجم به "قلعه ویلیام" را آغاز کرد و با حمایت توپخانه سنگین ناوگان انگلیسی به فرماندهی دریاسالار چارلز واتسوندر 2 ژانویه 1757 آن را به اشغال درآورد.رابرت کلایو (1725-1774) در 18 سالگی به استخدام کمپانی هند شرقی درآمد و در سال 1744 به عنوان "نویسنده"(منشی) به "قلعه سن جرج"اعزام شد. پس از مدتی به صفوف ارتش کمپانی پیوست و در جنگ های متعدد با قدرت های محلی هند و نیز با فرانسوی ها مورد توجه قرار گرفت، به درجه نایب کلنلی رسید و در ژوئن 1756 به عنوان فرمانده "قلعه سن دیوید" (پایگاه انگلیسی ها در نزدیکی پاندیچری در ساحل خلیج بنگال) منصوب شد.کلایو پس از استقرار در"قلعه ویلیام" تدارک برای اشغال سراسر بنگال را آغاز کرد. نخستین گام، جلب نیروهای محلی بود و با توجه به پیشینه مفصل تکاپوی کمپانی در منطقه این کار دشواری نبود. به زودی در پیرامون کلایو گروهی از سران طوایف هندو گرد آمدند. معهذا، مهمترین فرد محلی که با کلایو وارد معاملهای شوم شد، میرجعفر بود.
میرجعفر(1691-1765)، پسر فردی به نام سیداحمد است از اهالی نجف. سیداحمد ظاهراً به علت تخلف به هند گریخت، در بندر سورت مستقر شد و با زنی هندو ازدواج کرد. میرجعفر حاصل این وصلت است. میرجعفر در خانه علیوردی خان بزرگ شد و در زمره مستخدمین او جای گرفت. بتدریج، کارش بالا گرفت و در جنگ با مهاراته ها، علیوردی خان او را در سمت فرمانده قشون خود گمارد. معهذا، مدتی بعد معزول و خانه نشین شد.
میرجعفر نزد کلایو رفت، آمادگی خود را برای همکاری با ارتش کمپانی اعلام داشت مشروط بر اینکه در سمت حکمران منطقه منصوب شود. میان میرجعفر و کلایو پیمانی محرمانه امضا شد. طبق این پیمان، میرجعفر متعهد شد علاوه بر اعطای امتیازاتی مفصل به کمپانی، مبلغ یک میلیون پوند استرلینگ نیز بابت " غرامت جنگی" به کمپانی و پانصد هزار پوند به کارگزاران کمپانی و شخص کلایو بپردازد. مفاد این پیمان محرمانه و خصوصی هرگز به درستی شناخته نشده است. برخی مدعی اند مبلغ این پیمان شامل تمامی موجودی خزانه مرشدآباد بود که مبلغ آن چهل میلیون پوند استرلینگ تخمین زده می شد و پنج درصد آن باید به امین چاند، یکی از سیک هایی که مسئولیت امور مالی رابرت کلایو را به دست داشت، تعلق می گرفت.
پس از انعقاد این پیمان، در 22 ژوئن کلایو به همراه نیروهای میرجعفر و سایر متحدین محلی اش عازم جنگ با سراج الدوله شد. گفته می شود در این زمان دو سوم ارتش کلایو هندی بودند. در 23 ژوئن، در پلاسی جنگی سخت درگرفت، قشون سراج الدوله شکست خورد و در 28 ژوئن 1757 کلایو در "مسند" مرشدآباد مستقر شد. "جنگ پلاسی" سرآغاز استقرار رسمی حکومت بریتانیا در هند شمرده می شود.
سراج الدوله در پی شکست به روستاهای اطراف پناه برد،ولی مزدوران محلی به فرماندهی میران، پسر میرجعفر، به تعاقب او پرداختند و سرانجام وی را به اسارت گرفتند. سراج الدوله با وضعی توهین آمیز به مرشدآباد برده شد، در 4 ژوئیه 1757 به دست میران به شکلی فجیع مقتول شد و سپس "جسد آن مظلوم را بر فیل بسته به کوچه و بازار گردانیدند" از سراج الدوله با عنوان "نواب سراج الدوله شهید"یاد میکنند.
پس از اشغال مرشدآباد، بخشی از خزانه افسانه ای بنگال به وسیله کلایو، میرجعفر و سایر گردانندگان انگلیسی و هندی این فاجعه به غارت رفت و به شالوده ثروت آنان بدل شد؛ بخش مهمی نیز به "قلعه ویلیام" منتقل شد و به سرمایه توسعهی طلبیهای بعدی کمپانی بدل گردید.
بدینسان، میرجعفر در منصب حکمرانی بنگال و بیهار و اوریسا جای گرفت ،"مسند نظامت و ایالت را... به وجود خود ملوّث ساخت و کوس نکبت و بدنامی و نمک بحرامی با ولی نعمت را نواخت". کمی بعد حکومت او با دریافت فرمانی از عالمگیر دوم، پادشاه دهلی، "قانونی " شد. ولی در واقع، فرمانروای بنگال کلایو بود که اینک از سوی کمپانی "حکمران بنگال" خوانده می شد. میرجعفر به کلایو، القاب "امیرالممالک"، "ثابت جنگ" و "سیف جنگ"، و منطقه ای روستایی با 30 هزار پوند استرلینگ درآمد سالیانه به عنوان "جاگیر"اعطا کرد. کلایو پس از بازگشت به انگلیس نیز درآمد این املاک را دریافت می کرد.0
میرجعفر دو سه سالی حکمران دست نشانده کلایو بود. در سال 1759 در کنار هلندی ها درگیر دسیسه ای دیگر شد و این بار علیه انگلیسی ها. لذا، در سپتامبر 1760 خلع شد و دامادش، میرقاسم، در سمت حکمرانی بنگال منصوب شد. مدتی بعد، رابطه میرقاسم با کمپانی نیز به تیرگی و سرانجام به جنگ کشید. انگلیسی ها در اوت 1763 او را شکست دادند و بار دیگر میرجعفر را گماردند، و این بار تا زمان مرگ در این سمت بود. میرجعفر به مرض جذام درگذشت.(بهبهانی،1373: ج2، 807-809)
بیگمان از کسانی که در تضعیف حکومت مقتدر هند، تاثیر گذار بود، وجود اشخاص خیانتکاری همچون، جعفر بنگالی است.«با طلوع قرن هجدهم میلادی عظمت سلاطین تیموریه هندوستان رو به زوال نهاد و مغولان اعظم پشتیبان هنر و ادب مسلمانان و مایه استحکام سیاسی در هندوستان که فعلا به دو مملکت پاکستان و هند مجزا شده است، بودند. زوال و ضعف حکومت مرکزی و خلاء سیاسی موجود، بهترین موقعیت را به دست عمال شرکت هند شرقی برای استقرار قدرت انگلیس در هندوستان ، داد. اول از همه شرکت هند شرقی چشم به ایالت پر نعمت و ثروت بنگال دوخت و توانست با فریفتن ارتشیان (میر جعفر) حاکم بنگال و برپا نمودن دستههای مخاطره جو بر سراج الدوله حاکم با بصیرت بنگال فائق آید و تجارت بنگال را در سال 1757 به انحصار خود در اورد . »(طباطبایی،27:1347)
اگر افراد خائنی همچون جعفر بنگالی نبودند تسلط بریتانیا به این سان مقدور نبود.«انگلیسیها که مرکز عملیات خود را شهر کلکته قرار داده بودند با نیرنگ و تزویر و بند و بست با خائنان بومی{میر جعفر}، سراج الدوله (حاکم بنگال) را در نبرد پِلاسی شکستی سخت داده و به قتل رساندند و در پی این پیروزی، بر منطقهی مهم بنگال تسلط یافتند و به غارت وسیع آن سرزمین پرداختند (1171 ق/1757 م).(ابوالحسنی منذر،25:1383)
کار به گونهای پیش رفت که سیاسان انگلیسی کسی مثل سراجالدله را خیانتکار معرفی نمودند و از چهرهایی مثل میر جعفر سمبل ساختند.«در سال 1757 قلمرو نواب سراجالدوله، و پس از آن تا سال 1760 سرتاسر بنگال را به تصرف در آورده و خود را حاکم مطلق بنگال اعلام نماید.رابرت کلایو سراجالدوله را دشمن انگلستان میدانست که موجبات نفرت مردم از آنان را فراهم آورده بود. میر جعفر نیز همین موقعیت را در فورت ویلیام داشت.»(واتسن،31:1356)
اما واقعیت این شخصیتهای منافق و ریاکار در شعر اقبال ترسیم گردید.
جعفر از بنگال و صادق از دکن ننگ آدم ،ننگ دین، ننگ وطن(اقبال لاهوری، 1382 :311)
کی شب هندوستان آید به روز مُرد جعفر زنده روح او هنوز
جعفر اندر هر بدن ملت کش است این مسلمانی کهن ملت کش است
ملتی را هر کجا غارت گری است اصل او از صادقی یا جعفری است
الامان از روح جعفر الامان الامان از جعفران این زمان
دین او آیین او سوداگری است عنتری اندر لباس حیدری است(اقبال لاهوری،:313:1382)
امروزه در هند و پاکستان (مشاهدات نگارندگان)میر جعفر و میر صادق نماد خیانت و وطن فروشی میباشند تا جایی که اقبال آن دو را کافر می داند که حتی دوزخ آنان را برای سوختن قبول نمیکند:
یک شرر بر صادق و جعفر نزد بر سر ما مشت خاکستر نزد
گفت دوزخ را خس و خاشاک به شعله من زین دو کافر پاک به(اقبال لاهوری، 313:1382)
اقبال از جعفر و صادق به عنوان دو طاغوت کهن یاد میکند که به قوم خود خیانت کردند لکه ننگی بر دین و وطن و انسانیت گشتند:
اندرون او دو طاغوت کهن روح قومی کشته از بهر دو تن
جعفر از بنگال و صادق از دکن ننگ آدم ننگ دین ننگ وطن(اقبال لاهوری، 1382 :311)
«اقبال در ضمن سیاحت فلک زحل، ارواح رذیله ای را می بیند که با مُلک و ملت غدر و خیانت کرده اند و دوزخ ایشان را قبول نکرده است؛ از آن جمله میر جعفر بنگالی که به نوّاب سراج الدوله خیانت کرد و میر صادق دکنی که به تیپو سلطان غدر کرد و اعمال ایشان سبب اسارت هندوستان شد به این مناسبت می گوید:
می ندانی خطّه ی هندوستان آن عزیز خاطر صاحبدلان
خطّه ای هر جلوه اش گیتی فروز در میان خاک و خون غلطد هنوز
در گلشن تخم غلامی را که کشت؟ این همه کردار آن ارواح زشت
و روح هندوستان ناله می کند که:
شمع جان افسرد در فانوس هند هندیان بیگانه از ناموس هند
مردک نامحرم از اسرار خویش زخمه ی خود کم میزند بر تار خویش(مینوی،15:1327)
نتیجهگیری
هم چنانکه گذشت قضاوت شتابزده و عدم بررسی و اطلاع کامل از مسائل عموما باعث کژفهمی و بدبینی نسبت به اشخاص میشود.میر جعفر دکنی و میر صادق بنگالی نماد خیانت و و طن فروشی در هند و پاکستان میباشند.تا جایی که اگر بخواهند اوج خیانت را نشان دهند از اسامی این دو فرد استفاده میکنند و این امر در میان تمام مذاهب هند و پاکستان است زیرا میر جعفر و میر صادق به تمام سرزمین هند خیانت کردند. در پی دسیسههای شوم امثال اینها بود که مبارزان نامی به کام مرگ سپرده میشدند. تیپو سلطان مبارزی محبوب و مثال زدنی در شبه قاره شمرده میشود که لیاقتها نشان داد و در وطن پرستی و بیگانه ستیزی نمادین شده است. به همین ترتیب است جایگاه سراج ادوله شجاع و بیباک که از روبرو شدن با متجاوزان ابایی نداشت. وجود امثال جعفر دکنی و صادق بنگالی بود که خنجر از پشت بر پیکره این مبارزان فرو کرد و نهایتا زمینهی تصرف هند را فراهم نمودند. اگر در شعر اقبال از این اسامی به بدی یاد شده است نشات گرفته از چنین مقدمهایست.
شعر اقبال...برچسب : نویسنده : asreeqbal بازدید : 141